۱۳۸۹ فروردین ۱۱, چهارشنبه

دریغ ودرد که تا این زمان ندانستم/که کیمیای سعادت رفیق بود رفیق


رفیق

همه سخت می گیرند!
چه فرق دارد؟
آشناییها
از.....
یا از همین دیروز.

فاصله..................................................
چه فرق دارد؟
از شمال شاه تا جنوب جیب!
یا از شمال تا جنوب خیا بان روبرو.

همه سخت میگیرند!
انگار که دست دوستی همان دام دشمنی ست
تو...به انگ خامی-جوانی به حاشیه می روی میروی
و میانسالخوردگان از ترس رسوایی!

چه کنیم؟
با دامنه ی باریک باورهای تاریک شان,چه کنیم؟
بی خیال
بیا با من رفیقی کن
که بی تو من به کودکی میمانم که بر سفره ی شام,اهل خانه با او حرف نمی زنند
چه زیباست
من از باتوام=بامدادان بامدادان
تا بی تو با شامگاهان.........
صدایم کن یا بیا رفیق

۱۳۸۸ اسفند ۲۸, جمعه

آشنا


اسیر کنج کجای فکر منی ای کلام کم پیدا؟
که توشاه کلیدی
به قفل زوال هر زندان
وذهن اسیر هر زنجیر
غریبه نیستی و خوب می شناسی این زبان الکنم را
ومن ترا وتپقت را!
***
وه که:
ما چه خوب می دانیم
ازین شبها شبی
شهابی عاشق,بر عقیم عقل سلطان شبان اصابتهم مصیبه!:
وناگهان
نامنظومه ی والشمس واژه های هماغوش شعرم , شعرت
سالیان سال نوری ونورانی
دست افشان وپاکوبان , کفر عشق نازل میکنند

۱۳۸۸ اسفند ۱۴, جمعه

این همه تنهایی


اینروزها
در دایره ی دوستیها هم , زمهریر حضور زهر وزنگار
آزارمان می نوازند
این میان
گمشدگان در گذشته ها , در درشت نی درگذشتگان
دریوزگی سور سگ خانگی می برازند
آنسوتر
غافلان قاف غروب وغربت ,
فریب جهان را , به دور ناف منافع خویش
به طواف می خرازند
* * *
پرتیم و پرچیم
پای منبر پاییز زر می زنند وزار میزنیم
وه که ما چه ماهرانه , پرده های پنجره را , پشت ورو پوشیده ایم
(و آسمان کفاف این همه تنهایی را نمی دهد)!

31/7/2004

۱۳۸۸ بهمن ۲۸, چهارشنبه



آغوش باز

آنگاه که گلنعشهای فرش سبز ,

خشت خام خشونت را

به خون سرخ خویش خیس می کنند

پزشکی بی قانونی , در خیابان ناصر خسرو خمیازه می کشد !

دلالان کودتا

دار وندار یار دبستانی دار زده را دودر می کنند

* * *

صدایی از دور میاید !

آی مردم:من حر ابن یزید بسیجی ام !

آی مردم:

چشمان شرمسارم,چه چیزها که ندیدند!!!

میلشان بکشید میل

آی مردم:

دست یاریگر دستانم شکسته بود که دوستی نکردند

دستبندشان بزنید دستبند

آی مردم:

پاهای لنگ در گلم , به سمت سبز خیابانتان نیامدند!

ببخشید , ببخشید

تازگیها اما , قلب قلابی ام که قرنها قندیل بسته بود

به عشق شما گر گرفته است

چه کنم؟

بمانم؟

یا بمیرم از خجالت؟

۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه


قلبم را که غریب میطپی,
می طپی...
چشمانم را هاج واج صوفیانه می رقصی
میرقصی !
وقتیکه کودکانه می خندی, خاموشی خشمم را غش غش
,,,
سفینه ی دستانم مستانه , ستاره ات را به کهکشان هر کجا,
حتا به آخر خوشه های دوشیزه,
شکار خواهد کرذ !
و بالاتر از آن
لکنت زبانم حافظانه
غزال ترا تا ابد می غزلد>

عاشقانه


قلبم را که غریب می طپی, میطپی

چشمم را هاج و واج می رقصی
و خشمم را که کودکانه غش غش می خندی

دستان سفینه ام , ستاره ات را , به کهکشان هر کجا !
حتا به آ خر خوشه های دوشیزه , شکار خواهد کرد
وبالاتر از آن
لکنت زبانم , غزال ترا حافظانه تا ابد می غزلد