قلبم را که غریب میطپی,
می طپی...
چشمانم را هاج واج صوفیانه می رقصی
میرقصی !
وقتیکه کودکانه می خندی, خاموشی خشمم را غش غش
,,,
سفینه ی دستانم مستانه , ستاره ات را به کهکشان هر کجا,
حتا به آخر خوشه های دوشیزه,
شکار خواهد کرذ !
و بالاتر از آن
لکنت زبانم حافظانه
غزال ترا تا ابد می غزلد>