۱۳۸۸ دی ۱۶, چهارشنبه


قلبم را که غریب میطپی,
می طپی...
چشمانم را هاج واج صوفیانه می رقصی
میرقصی !
وقتیکه کودکانه می خندی, خاموشی خشمم را غش غش
,,,
سفینه ی دستانم مستانه , ستاره ات را به کهکشان هر کجا,
حتا به آخر خوشه های دوشیزه,
شکار خواهد کرذ !
و بالاتر از آن
لکنت زبانم حافظانه
غزال ترا تا ابد می غزلد>

۲ نظر:

ناشناس گفت...

دوست گرامی

جدیدترین شعر شماروی وبلاگ خوانده نمی شود.
با آرزوی موفقیت

داریوش

ناشناس گفت...

آقای اژدری با درود و آرزوی موفقیت

چندین بار به وبلاگ شما سر زدم و شعر جدید خوانده نمی شود.

به امید دیدار

داریوش